قاصدک بارون

ساخت وبلاگ
این روزا همه ی آدما رو دوست دارم. با بچه هایی که از پنجره ی عقبِ ماشین دارن بیرون رو تماشا می کنن، بای بای می کنم و بهشون چشمک می زنم. حتی وقتی یه کربلای بدو بدویی رفتم، توی زمان کمی که داشتم باز حواسم بود بچه هایی که لای جمعیتِ دور ضریح گریه می کنن و بهشون جمعیت داره فشاز میده رو خوشحال کنم، بغل کنم، آرومشون کنم. می خواستم دستم رو به ضریح برسونم اما نگرانِ آدمهایی بودم که بوس شون رو کردن، نجواشون رو گفتن و حالا می خوان برگردن و نمی تونن. دستشونو می گرفتم می کشیدم عقب. خودمم چند متری از ضریح دور میشدم. این تقلا شبیه یه ویدئو که هی به آخر میرسه و دوباره پخش میشه، تکرار می شد. ناراضی هم نبودم. انگار منو اینجوری خواسته بودن بیام زیارت. توی خیابون دیگه اخمو راه نمیرم. سرمو پایین نمیگیرم که فقط پاهای آدما رو ببینم. زل می زنم توی چشماشون و لبخندم رو میکشونم وسط قلبشون.اونقدر خودم از روزگار آزردگی دیدم که دوست ندارم اثر کمترین آزردگی از من روی بقیه و جهان اطرافم بمونه. گاهی میگم خدایا این زهرایی که تو خلقش کردی و توی قروقاطیاش، رهاش نکردی، حالا میخواد به بی تعلقی و رهایی درون برسه. کمکش کن. از لباسها، گنجهای بچگیام، یادداشتها و روزنگارهام شروع کردم و دادم رفت. از تعلقم به بچه هام کم شد چون خیلی بهشون وابسته بودم و دردم میومد اگه اتفاقی میفتاد. از تعلقم به شهر و دیارم هم کم کردم. احساس کردم هر جایی میشه زندگی کرد و اثرگذاری داشت. دیگه کارت بانکی م واسه خودم خرج نشد. بقیه واسم مهم تر شدن. دیگه از تاریکی و تنهایی هم کمتر ترسیدم. دیگه نخواستم توی رابطه ی جدی و عمیقِ عاطفی با کسی باشم. دیگه دلم می خواست آدما همه خوب باشن، شاد باشن، اختلافها باعث درگیری نشه. وفاقها بیشتر باشه.همه ی این قاصدک بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 12:35

با انواع غمها کنار آمدیم

اما

با غم نبودن حاج قاسم کنار نیامدیم مخصوصا این محرم که روضۀ علمدار نیامد، می خوانیم.

نوشته شده توسط زهرا در |  لینک ثابت   • 

قاصدک بارون...
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 117 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 7:12

آخ سلام
مادربزرگ رفت.کمتر از چهل روز پیش...من هنوز لباس که عوض می کنم دستم لای بقچۀ لباس مشکی ها می گردد دنبال لباس جدید. این بقچه را محرم به  محرم پایین می آوردیم. یا به مناسبتهای شهادت و روضه یک چیزی از آن وسطها بیرون می کشیدیم و می پوشیدیم. حالا دم دستم است. مادربزرگ رفته و من شاید بین همۀ آدمهای اطرافم، عزادارتر باشم. نه برای خودش... که خوب بود و خوب زندگی کرد. بلد بود نور بپاشد به دل آدمها. بلد بود چطوری زیست کند که نورانی شود صورتش، ملیح شود لبخندش، بودنش قند در دل ما آب کند. بلد بود تا آخر عشق بورزد و قربان صدقه برود و اخم و تخم نداشت برای ما. مثل یک نسیم خنک و خوشبو بود که بود و قدرش را نمی فهمیدیم و دلش وصل به بالا بود و دوست داشت برود. زیاد می گفت از رفتن و می خندید. باورمان نمیشد یک شب زنگ بزنند بگوید تمام! خب من الان ناراحتِ او نیستم. دوست داشت زودتر به لقاء برسد و رسید. اما من عهدی بر گردنم داشتم که نشد ادا کنم. یک کتابِ خاک خورده با هزار نه که شنیدم از ناشرها و مادربزگ که هی سراغ می گرفت از کتاب و من دوست داشتم باشد و ببیند و بخواندش. و مثل عقب افتاده های خنگ، نکردم یک کپی از کتاب را بدهم بخواند به خیال آنکه سوپرایزش کنم. دلتنگی دارد دیگر. لباس مشکی پوشیدن دارد دیگر. اینکه مادربزرگ را منتظر بگذاری چهارتا کلمۀ ناقص شکسته پکسته ای که از پسر شهیدش نوشته ای را بخواند. یک جور شلاقِ تیزی دار و زخم زننده هر لحظه به ذهنم می خورد که ای داد از عمر و ای داد از عهدهای وفا نشده!مادربزرگ رفت و من برای خودم عزادارم که ادای عهد نکردم و هزارتا بهانه روی هم جمع شد تا کار شهید، خاک بخورد و حالا که نیست، روی پیگیری اش را هم ندارم.از طرفی خوشحالم... مادربزرگ اگر معطل من و امث قاصدک بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 118 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 7:12

سال، تازه شد:1399این روزها همۀ ما داریم شرایط قرنطینگی در خانه را تجربه می کنیم. اینکه بیرون نرویم، کارها محدود، مغازه ها بسته، مهمانی و کلاسها تعطیل، مسجد و حرم ها را هم که بسته اند. یک جورهایی معتکف قاصدک بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 130 تاريخ : شنبه 13 ارديبهشت 1399 ساعت: 11:58

این وبلاگ، هنوز برای من نفس دارد. هنوز می شود قربان صدقه اش رفت.حوالی شهادت سردار قاسم سلیمانی، خیلی ها پیج شان را در اینستاگرام از دست دادند. من زیر سبیلی رد کردم اما فکر می کردم اگر از دست بدهم، چقد قاصدک بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 125 تاريخ : شنبه 13 ارديبهشت 1399 ساعت: 11:58

سلام به آسمان قشنگ و هوای خوب و سلامتی خودمان که کنار همیم.

قاصدک بارون...
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 134 تاريخ : شنبه 13 ارديبهشت 1399 ساعت: 11:58

بارون که میاد

یاد این میفتم 

که ما هم یه روزی باید بچکیم. بیفتیم پایین.

قاصدک بارون...
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:56

من اولش سرم پر بود.فکر می کردم کلی حرف برای گفتن دارم.درسته که اون روزها نوشتم این چیزها مرا هم سر به راه نکرده، بیخیال! اما خب هنوز یک چیزهایی برای گفتن بود... برای همین لال نبودم. می نوشتم. تند و تن قاصدک بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 133 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:56

در میان چرخه های معیوب سیستماتیک که در کشور وجود دارد، سیستم بیمارِ بهداشت و درمان را یکی باید دریابد. برای کشیدن یک بخیه، دو ساعت و نیم معطل شدیم که چی؟گاهی شده با حال نزار  رفته ام درمانگاه و آنقدر قاصدک بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت قاصدک بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ghasedakbarun9 بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 22 مهر 1398 ساعت: 17:06